-
چه بی تابانه می خواهمت
جمعه 27 خردادماه سال 1390 00:59
چه بی تابانه می خواهمت ، ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری چه بی تابانه تو را طلب می کنم ، بر پشت سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست و فاصله تجربه ای بیهوده است ... بوی پیرهن ات اینجا و اکنون کوه ها در فاصله سردند . دست در کوچه و بستر حضور مانوس دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یـأس را رج می زند بی نجوای انگشتانت فقط و...
-
زندگی شاید همین باشد !
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 22:13
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد، یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد
-
لیلی نام تمام دختران زمین است ...
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 00:53
خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ماجرایی که باید بسازیش شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن شیطان گفت : آسودگی ست . خیالی...
-
مردان
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 23:57
1- مردان خوب ، زشت هستند. 2- مردان خوش قیافه ، خوب نیستند. 3- مردان خوب و خوش قیافه ، به جنس موافق تمایل دارند. 4- مردان خوب ، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف ، متاهل هستند. 5- مردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند ، ولی خوبند ، پولدار نیستند. 6- مـردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند ، ولی پولدار و خوبند ، تصور می کنـنـد...
-
For someone special you love
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 23:53
This poem is for the one I love This poem is only for you To tell you how much I love you And cannot think of life without you I want the time to stop I want the oceans to crawl To make the moments special The moments I have with you When we hold hands, when we walk together When we talk of things that always matter...
-
اندکی صبر سحر نزدیک است
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 00:43
شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل وای...
-
غریبه
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 16:56
چراغ ها را خاموش کنید می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی نامم را که صدا می کنی، کمی آرام تر! بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم از من نگیر این لحظه های دلخوشی را نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ... یادت می آید حرفی را که زدی؟! گفتی می روم، گه...
-
همه چی خوشحاله!
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 01:01
تولد تولد ، تولدم مبارررررررررررررررررررررررررک
-
وقتی دیگر نبود
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 14:44
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگررفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم
-
بال هایت را کجا گذاشتی؟!!
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 21:23
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم . انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود ! پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را...
-
تنهایی
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 00:09
به سراغ من اگر می آیی ... دگر آسوده بیــــــا ... چند وقتی ست که فولاد شده ... چینی نازک تنهایی من!
-
افسون
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 18:28
در دنیا دو چیز افسون میکند. آبی آسمان که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم و اطمینان دارم که هست
-
شکلات
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 00:58
با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش ، او هم یک شکلات گذاشت توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا کجا ؟» گفتم :« دوستی که تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتم :«من که گفتم تا ندارد» گفت...
-
شام آخر
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 00:33
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا...
-
شانس
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 21:40
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است!
-
شوک
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 14:11
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم که تا دوسال قدرت حرف زدن نداشتم
-
نکته های کوچک زندگی
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 20:37
* وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیب هایت بگذار. * یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد. * مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. * اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. * هیچوقت به...
-
تو می روی ...
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 18:31
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم ، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم ، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است...
-
غریب آشنا...
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 19:50
شاید، سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم: این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود!
-
نگفته ها 1
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 12:39
حرف هایی هست برای نگفتن! و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد... دکتر علی شریعتی