حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

اندکی صبر سحر نزدیک است

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است

نظرات 3 + ارسال نظر
parnian چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام وب خوشکلی داری خوشحال میشم به منم سری بزنی اگه مایل به تبادل لینک بودی بهم بگو تا لینکت کنم! مرسی[لبخند]

http://bee133.mihanblog.com

ضیافت پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://xiafat.blogfa.com

سلام بهناز جان ،آشنا هستم ، شاید آشنایی دور ! از این شعرت خیلی خوشم میاد دنبالش بودم که در اینجا پیدا کردم
لطفا برای تمام دوستانت سایت ضیافت کارت را معرفی کند

[ بدون نام ] جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم

مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم

هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم

بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم

هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد