حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

زندگی شاید همین باشد !

 هی فلانی!

زندگی شاید همین باشد،
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی 

که تو دنیا را
جز برای او  

و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد 

 

لیلی نام تمام دختران زمین است ...

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

 

خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من

ماجرایی که باید بسازیش

شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد

آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند

و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد

مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد

خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن

شیطان گفت : آسودگی ست . خیالی ست خوش

خدا گفت : لیلی ، رفتن است ، عبور است و رد شدن

شیطان گفت : ماندن است . فرو ریختن در خود

خدا گفت : لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن

شیطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملک

خدا گفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست

شیطان گفت : ساده است . همین جا و دم دست

و دنیا پر شد از لیلی های زود . لیلی های ساده اینجایی

لیلی های نزدیک لحظه ای

خدا گفت : لیلی زندگی است . زیستنی از نوعی دیگر

لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود

مجنون ، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد لیلی گریه کرد

لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . زیاد تند است

خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس می گیری ؟

خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم ، خاکسترت را پس می گیرم

لیلی گفت : کاش مادر می شدم ، مجنون بچه اش را بغل می کرد

خدا گفت : مادری بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی

لیلی گفت : دلم می خواهد ، ساده ، بی تاب ، بی تب

خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من می میری

لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می کنی ؟

خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛

دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از این قشنگتر بلدی ؟

لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد

!خدا خندید

خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ، لیلی گفت : من

خدا شعله ای به او داد 

لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت سینه اش آتش گرفت 

خدا لبخند زد ، لیلی هم

خدا گفت : شعله را خرج کن

زمین ا م را به آتش بکش

لیلی خودش را به آتش کشید 

خدا سوختنش را تماشا می کرد

لیلی گر می گرفت ؛ خدا حافظی می کرد

لیلی می ترسید 

می ترسید آتش اش تمام شود . لیلی چیزی از خدا خواست

خدا اجابت کرد مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد

آتش زبانه کشید

آتش ماند

زمین خدا گرم شد

خدا گفت : اگر لیلی نبود ، زمین من همیشه سردش بود...!

           لیلی زیر درخت انار نشست.

             درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.

           گلها انار شد، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت.

           دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند.

           انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت .

           خون انار روی دست لیلی چکید.

          لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.

         خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.

        کافی است انار دلت ترک بخورد.

 خدا مشتی خاک را بر گرفت . می خواست لیلی را بسازد ، 

از خود در او دمید . و لیلی پیش از انکه با خبر شود ، عاشق شد. 

سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد. 

زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود.

 

 

 

لیلی نام تمام دختران زمین است ؛ نام دیگر انسان 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com