حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

حرف هایی برای نگفتن

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر انسان به اندازه حرف هایی ست که برای نگفتن دارد

لیلی نام تمام دختران زمین است ...

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

 

خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من

ماجرایی که باید بسازیش

شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد

آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند

و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد

مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد

خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن

شیطان گفت : آسودگی ست . خیالی ست خوش

خدا گفت : لیلی ، رفتن است ، عبور است و رد شدن

شیطان گفت : ماندن است . فرو ریختن در خود

خدا گفت : لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن

شیطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملک

خدا گفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست

شیطان گفت : ساده است . همین جا و دم دست

و دنیا پر شد از لیلی های زود . لیلی های ساده اینجایی

لیلی های نزدیک لحظه ای

خدا گفت : لیلی زندگی است . زیستنی از نوعی دیگر

لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود

مجنون ، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد لیلی گریه کرد

لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . زیاد تند است

خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس می گیری ؟

خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم ، خاکسترت را پس می گیرم

لیلی گفت : کاش مادر می شدم ، مجنون بچه اش را بغل می کرد

خدا گفت : مادری بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی

لیلی گفت : دلم می خواهد ، ساده ، بی تاب ، بی تب

خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من می میری

لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می کنی ؟

خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛

دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از این قشنگتر بلدی ؟

لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد

!خدا خندید

خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ، لیلی گفت : من

خدا شعله ای به او داد 

لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت سینه اش آتش گرفت 

خدا لبخند زد ، لیلی هم

خدا گفت : شعله را خرج کن

زمین ا م را به آتش بکش

لیلی خودش را به آتش کشید 

خدا سوختنش را تماشا می کرد

لیلی گر می گرفت ؛ خدا حافظی می کرد

لیلی می ترسید 

می ترسید آتش اش تمام شود . لیلی چیزی از خدا خواست

خدا اجابت کرد مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد

آتش زبانه کشید

آتش ماند

زمین خدا گرم شد

خدا گفت : اگر لیلی نبود ، زمین من همیشه سردش بود...!

           لیلی زیر درخت انار نشست.

             درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.

           گلها انار شد، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت.

           دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند.

           انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت .

           خون انار روی دست لیلی چکید.

          لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.

         خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.

        کافی است انار دلت ترک بخورد.

 خدا مشتی خاک را بر گرفت . می خواست لیلی را بسازد ، 

از خود در او دمید . و لیلی پیش از انکه با خبر شود ، عاشق شد. 

سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد. 

زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود.

 

 

 

لیلی نام تمام دختران زمین است ؛ نام دیگر انسان 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ

لیلی نام عاشقیست ک نام خدا بر زبان داردوامیدوار است.ممنون از متن جالبتون.همینطور مطلب قبلی هم کوتاه و گزیده بود.اولین باره ک میام تو وبلاگتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد